بی نظمی امروز قرار است “گالی ریزه” دوست گامبیتی لادن از سفرش به سیاره گامبیت برگردد. به همین دلیل لادن با بی صبری منتظر زنگ پایان مدرسه است تا دوباره دوست گامبیتی اش را ببیند. “گالی ریزه” هم که حسابی دلش برای همه تنگ شده بودو با سرعت در حال نزدیک شدن به منزل دوستش […]
شبدر امروز سام و “گالی سامی” دوست گامبیتی اش پیش پدر بزرگشان هستند. پدر بزرگ تصمیم دارد در باغچه حیاط ،چند نوع (شبدر) سبزی خوردن بکارد و بچه ها به کمک او رفتند. در ابتدا همه با هم شروع به مرتب کردن حیاط کردند و کلی وسایل به درد نخور و زباله جمع شد. حالا […]
عنکبوت ساناز امروز خیلی شلوغ کاری کرده و مامان حسابی از دستش عصبانی است.تازه موقع شوخی کردن با “گالی بو”،دوست گامبیتی خودشان، بی احتیاطی کردند و گلدان روی میز را اندا ختند و شکاندند و به عصبانییت مامان افزودند. مامان فکر کرد و تصمیم گرفت آن ها را تنبیه کند .او با قیافه ای […]
گوش کم شنوا: چند روزی است که گوش “گومی زومی” دوست گامبیتی پریسا شنوایی همیشگی را ندارد و کمی ضعیف شده است. امروز مادر پریسا ،از دکتر وقت گرفته تا “گومی زومی” را معاینه کند و مشکل او برطرف شود. بچه ها همینکه به مطب رسیدند و وارد شدند، با کنجکاوی به تصاویری از درون […]
ترسو: چند وقتی است که سارا حساس و ترسو شده و بی دلیل از هر چیز کوچکی دچار ترس و بیم می شود.البته دوست گامبیتی او “گاسی بو” ، مدام در گوش سارا می خواند که جرات داشته باشد و شجاع باشد ، ولی سارا گوشش بدهکار نیست و کم دل و ترسو شده است. امروز […]
یک بچه خوش شانس کیست؟ یک بچهء خوش شانس بچه ای است که در دوران پیش دبستانی اگر چیزی از دستش بیافتد، بشکند یا بریزد از والدینش چنین جملاتی بشنود: ” اشکالی نداره، پیش میاد، از دست منم میافته، بیا ببینیم چطور باید جمعش کنیم”. در مدرسه چگونه است: بچهء خوش شانس بچه ای است […]
بادگیر: امروز “گولی زومی” همراه سحر و خانواده اش به شهر یزد آمده اند. چند روزی از تعطیلات نوروزی باقی مانده و پدر بچه ها تصمیم گرفت از فرصت استفاده کند و بچه ها را به دیدن شهر یزد، شهر بادگیر ها ،ببرد. بعد از رسیدن و مستقر شدن، همگی به مرکز شهر رفتند تا […]
سیزده بدر: شب شد و “گامی پا گام” دوست گامبیتی شیرین از او در باره برنامه فردا سئوال کرد. شیرین با خوشحالی جواب داد: فردا سیزدهم فروردین است، “گامی پا گام” فردا میریم سیزده بدر! آخ جون. “گامی پا گام” که اطلاعی از این مو ضوع نداشت گفت: امیدوارم جالب باشد، خواهیم دید. خلاصه صبح […]
عیدی : سینا داشت با ” گالی بومی” دوست گامبیتی اش میگفت و می خندید. امروز،روز اول عید است و بچه ها از مامان ، بابا و سیاوش برادر بزرگ سینا، کلی عیدی گرفته اند و به قول معروف، عیدی باران شده اند. رفتن به استقبال عمه: مامان و بابا قرار است برای استقبال از […]