بخشی از نوشته ابراهیم اصلانی در کتاب «خانواده ایرانی»
با مدیر یکی از مدارس ابتدایی بالای شهر تهران صحبت میکردم. مدرسه خوبی بود. هم از نظر کیفیت و تنوع برنامهها و هم از نظر امکانات و تجهیزات. مدیرمدرسه از پدیدههایی میگفت که برنامههای تربیتی آنها را مختل میکرد. یکی از مهمترین این پدیدهها، افراط والدین در تامین انواع امکانات و سرگرمیها برای فرزندان است. چنین روشی تبعاتی نیز دارد، از جمله: فاصله گرفتن کودک از رفتارهای اجتماعی، انبار شدن وسایل بدون استفاده زیاد در اتاق کودک، اتلاف وقت و مهمتر از همه، سلب مسئولیت والدین از وظایف تربیتی.
مانند خیلی از افراد دیگر، این مدیر هم معتقد بود که دوران حاضر، زمان پدیدهای به نام «فرزندسالاری» است و در بیشتر خانوادهها، فرزندان در محوریت قرار دارند. برعکس دهههای پیش که کودکان در خانواده و جمعهای دیگر چندان مورد توجه قرار نمیگرفتند، امروزه کودکان در مرکز توجه هستند و خیلی از امور خانواده مطابق میل آنان پیش میرود. او تاکید میکرد که این سبک تربیت، فقط مختص خانوادههای برخودار نیست، بلکه حتی در خانوادههایی که توان اقتصادی پایین و امکانات کمتر دارند، باز هم فرزندسالاری حاکم است. مدیر میگفت که در جلسات با معلمان دیگر و همینطور در جلسات آموزش والدین، پدیده فرزندسالاری و راهکارهای مواجه با آن، یکی از مباحث عمومی و همیشگی است. از من هم میپرسید: نظر شما درباره فرزندسالاری چیست و با آن چه میشود کرد؟ پاسخم این بود: من با مفهوم «فرزندسالاری» موافق نیستم و معتقدم که این، اصطلاح درستی برای تفسیر وضعیت تربیتی موجود نیست.
با تعجب نگاهم کرد و گفت: «ولی همه از فرزندسالاری حرف میزنند؛ یعنی شما میگویید فرزندان در خانوادههای امروزی، سالار نیستند؟»